زمان جاری : دوشنبه 11 تیر 1403 - 7:32 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

ads
تعداد بازدید 744
نویسنده پیام
arfa
آنلاین

ارسال‌ها : 28
عضویت: 20 /10 /1392
تشکر شده : 5
شوخی با داستانهای دوران دبستان



گاو ما ما می کرد

گوسفند بع بع می کرد

سگ واق واق می کرد

و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به
خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن
می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود
ژل می زند.

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری
تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می
کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد
سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که
سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی
ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی
سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما
حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و
مسافران قطار مردند.

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان
چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان
خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را
سیر کند.

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد

او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او
از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین
دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.


امضا کاربر

www.arfa.r98.ir

جمعه 20 دی 1392 - 01:59
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر

پاسخ ها

police
آفلاین



ارسال‌ها : 211
عضویت: 7 /9 /1392
محل زندگی: شهــــــر حــــــافظ
سن: 15
شناسه یاهو: adaneshvar2012
تشکرها : 71
تشکر شده : 175
پاسخ : 1 RE شوخی با داستانهای دوران دبستان
 یادش بخیر!


امضا کاربر
















پنجشنبه 03 بهمن 1392 - 14:12
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
saeedhastam
آفلاین



ارسال‌ها : 4
عضویت: 16 /11 /1392
پاسخ : 2 RE شوخی با داستانهای دوران دبستان
تصویر: /weblog/file/forum/smiles/13.gif اصلانم یادش بخیر نیست عذاب آورترین دوران زندگیم اون موقع ها بود چون تو مدرسه مختلط تحصیل میکردم ولی کلا پخمخ بودمو نتونستم هیچ غلطی بکنم هههههههههههههه
چهارشنبه 16 بهمن 1392 - 21:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
police
آفلاین



ارسال‌ها : 211
عضویت: 7 /9 /1392
محل زندگی: شهــــــر حــــــافظ
سن: 15
شناسه یاهو: adaneshvar2012
تشکرها : 71
تشکر شده : 175
پاسخ : 3 RE شوخی با داستانهای دوران دبستان
تصویر: /weblog/file/forum/smiles/7.gif...................


امضا کاربر
















پنجشنبه 17 بهمن 1392 - 18:03
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر

برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :