زمان جاری : چهارشنبه 13 تیر 1403 - 7:27 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

ads
amir-admin
آفلاین



ارسال‌ها : 841
عضویت: 11 /8 /1391
محل زندگی: گــرگـــان
شناسه یاهو: jazzab.online
تشکرها : 291
تشکر شده : 190
پاسخ : 2 RE داستان کوتاه عاشقانه

(کرگدن ها هم عاشق می شوند))

كرگدن گفت:نه امکان ندارد کرگدن ها نمی توانند با کسی دوست شوند

دم جنبانک گفت : اما پشته تو می خارد لایچین های پوست تو پر از حشره های

ریز است یکی باید پشت تورا بخاراند یکی بایدحشره های تو را بردارد

كرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست شوم پوست من خیلی کلفت است همه به من میگویند پوست کلفت

دم جنبانک گفت اما دوست عزیز دوست داشتن به قلب مربوط میشود نه به پوست

كرگدن گفت ولی من که قلب ندارم من فقط پوست دارم

دم جنبانک گفت : اين كه امكان ندارد ، همه قلب دارند

كرگدن گفت: كو كجاست من كه قلب خود را نمي بينم .

دم جنبانک گفت :خوب چون از قلبت استفاده نمي كني ، قلبت را نمي بيني . ولي من مطمئنم كه زير اين پوست كلفت يك قلب نازك داري

كرگدن گفت: نه ، من قلب نازك ندارم ، من حتما يك قلب كلفت دارم.

دم جنبانک گفت :نه ، تو حتما يك قلب نازك داري چون به جاي اين كه دم جنبانک

را بترساني ، به جاي اينكه لگدش كني ، به جاي اينكه دهن گشاد و گنده ات را

باز كني و آن را بخوري ، داري با او حرف مي زني.

كرگدن گفت: خوب اين يعني چي ؟

دم جنبانک گفت :وقتي يك كرگدن پوست كلفت ، يك قلب نازك دارد يعني چي ؟ يعني اينكه مي تواند عاشق بشود

كرگدن گفت: اينها كه مي گويي ، يعني چي؟

دم جنبانک گفت :يعني .... بگذار روي پوست كلفت قشنگت بنشينم ....

كرگدن چيزي نگفت . يعني داشت دنبال يك جمله مناسب مي گشت . فكر كرد بهتر است همان اولين جمله اش را بگويد

اما دم جنبانک پشت كرگدن نشسته بود و داشت پشتش را مي خاراند

كرگدن احساس كرد چقدر خوشش مي آيد . اما نمي دانست از چي خوشش مي آيد

كرگدن احساس كرد چقدر خوشش مي آيد . اما نمي دانست از چي خوشش مي آيد

كرگدن گفت : اسم اين دوست داشتن است ؟ اسم اين كه من دلم مي خواهد تو روي

پشت من بماني و مزاحم هاي كوچولو ي پشتم را بخوري؟ دم جنبانک گفت : نه ،

اسم ايت نياز است ، من دارم به تو كمك مي كنم و تو از اينكه نيازت برطرف مي

شود احساس خوبي داري . يعني احساس رضايت مي كني ، اما دوست داشتن از اين

مهمتر است .

كرگدن نفهميد كه دم جنبانک چه مي گويد .

روزها گذشت ، روزها و ماهها و دم جنبانک هر روز مي آمد و پشت كرگدن مي نشست

و هر روز پشتش را مي خاراند و كرگدن هر روز احساس خوبي داشت .

يك روز كرگدن به دم جنبانک گفت : به نظر تو اين موضوع كه كرگدني از اين كه

دم جنبانک اي پشتش را مي خاراند ، احساس خوبي دارد ، براي يك كرگدن كافي

است ؟

دم جنبانک گفت : نه كافي نيست

كرگدن گفتك درست است كافي نيست . چون من حس مي كنم چيزهاي ديگري هم دوست دارم . راستش من بيشتر دوست دارم تو را تماشا كنم

دم جنبانک چرخي زد و پرواز كرد و چرخي زد و آواز خواند ، جلوي چشم هاي كرگدن

كرگدن تماشا كرد و تماشا كرد . اما سير نشد . كرگدن مي خواست همين طور

تماشا كند . با خودش گفت : اين صحنه قشنگ ترين صحنه دنياست و اين دم جنبانک

قشنگ ترين دم جنبانک دنيا و او خوشبخت ترين كرگدن روي زمين . وقتي كرگدن

به اينجا رسيد ، احساس كرد كه يك چيز نازك از چشمش افتاد.

كرگدن ترسيد و گفت : دم جنبانک ، دم جنبانک عزيزم من قلبم را ديدم . همان

قلب نازكم را كه مي گفتي ، اما قلبم از چشمم افتاد . حالا چكار كنم؟

دم جنبانک برگشت و اشكهاي كرگدن را ديد آمد و روي سر او نشست و گفت: غصه نخور دوست عزيز ، تو يك عالم از اين قلبهاي نازك داري

كرگدن گفت: راستي اينكه كرگدني دوست دارد ، دم جنبانک اي را تماشا كند و

وقتي تماشايش مي كند ، قلبش از چشمش مي افتد ، يعني چي؟ دم جنبانک گفت :

يعني اينكه كرگدن ها هم عاشق مي شوند.

كرگدن گفت : عاشق يعني چه؟

دم جنبانک گفت :يعني كسي كه قلبش از چشمش مي چكد.

كرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهميد . اما دوست داشت دم جنبانک باز هم

حرف بزند ، باز پرواز كند و او باز هم تماشايش كند و باز قلبش از چشمش

بيفتد.

كرگدن فكر كرد اگر قلبش همين طور از چشمش بريزد ، يك روز حتما قلبش تمام مي شود .

آن وقت لبخند زد و با خودش گفت:

من كه اصلا قلب نداشتم ، حالا كه دم جنبانک به من قلب داد، چه عيبي دارد ، بگذار تمام قلبم را براي او بريزم

روزی مردی به خونه اومد و دید که دختر سه ساله اش قشنگترین و گرونترین کاغذ

کادوی موجود در کمد اون رو تیکه تیکه کرده و با اون یه جعبه کفش قدیمی رو

تزیین کرده !!! مرد دخترک رو بخاطر اینکار تنبیه کرد و دختر کوچولو اون شب

با گریه به رختخواب رفت و خوابید. فردا صبح وقتی مرد از خواب بیدار شد و

چشاش رو باز کرد ، دید که دخترک بالای سرش نشسته و جعبه تزیین شده رو به

طرف اون دراز کرده!! مرد تازه یادش اومد که امروز ، روز تولدشه و دختر

کوچولوش اون کاغذ رو برای تزیین کادوی تولد اون استفاده کرده. با شرمندگی

دخترش رو بوسید و جعبه رو از اون گرفت و درش رو باز کرد. اما در کمال تعجب

دید که جعبه خالیه !!! مرد دوباره به دخترش پرخاش کرد که : « جعبه خالی که

هدیه نمیشه!! باید توش یه چیزی میذاشتی !!!». دخترک با تعجب به صورت پدرش

خیره شد و گفت : « اما این جعبه خالی نیست. من دیشب هزار تا بوس توش گذاشتم

تا هروقت دلت برام تنگ شد یکی از اونا رو برداری و استفاده کنی از اون روز

به بعد ، پدر همیشه اون جعبه رو همراه خودش داشت و هروقت دلتنگ دخترش می

شد در اون رو باز می کرد و با برداشتن یه بوسه آروم می گرفت. هدیه کار خودش

رو کرده بود

3- نقل است که: «حضرت داوود (ع) در حال عبور از بياباني، مورچه اي را ديد

که مرتب کارش اين بود که از تپه اي بزرگ، خاک برمي دارد و به جاي ديگري مي

ريزد. از خداوند خواست که از راز اين کار آگاه شود... مورچه به سخن آمد: «

معشوقي دارم که شرط وصل خود را آوردن تمام خاک هاي آن تپه ، در اين محل

قرار داده است! حضرت فرمود: با اين جثه ي کوچک، تو تا کي مي تواني خاک هاي

اين تل بزرگ را به محل مورد نظر منتقل کني، و آيا عمر تو کفايت خواهد کرد؟

مورچه گفت: «همه ي اين ها را مي دانم، ولي خوشم که اگر در راه اين کار

بميرم به عشق محبوبم مرده ام!!»

درويشی قصه زير را تعريف می کرد:

يکی بود يکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود.

وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است آدم مهربانی مثـل او حتما ً به بهشت می رود.

در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کيفيت فراگير نرسيده بود و استـقبال از او با تشريفات مناسب انجام نشد.

فرشته نگهبانی که بايد او را راه می داد نگاه سريعی به فهرست نام ها انداخت و وقتی نام او را نيافت او را به جهنم فرستاد.

در جهنم هيچ کس از آدم دعوت نامه يا کارت شناسايی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود.

مَرد وارد شد و آنجا ماند . . .

چند روز بعد شيطان با خشم به دروازه بهشت رفت و يقه فرشته نگهبان را گرفت و گفت:

« اين کار شما تروريسم خالص است! »

نگهبان که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسيد: چه شده ؟

شيطان که از خشم قرمز شده بود گفت:

« آن مَرد را به جهنم فرستاده ايد و آمده وکار و زندگی ما را به هم زده.از وقتی که رسيده

نشسته و به حرف های ديگران گوش می دهد و به درد و دلشان می رسد.حالا همه دارند در

جهنم با هم گفت و گو می کنند يکديگر را در آغوش می کشند و می بوسند.

جهنم جای اين کارها نيست! لطفا ً اين مَرد را پس بگيريد!! »



امضا کاربر

----------------------
میزی برای کار ، کاری برای تخت

تختی برای خواب ، خوابی برای جان

جانی برای مرگ ، مرگی برای یاد

یادی برای سنگ ، این بود زندگی !!


----------------------
یکشنبه 03 دی 1391 - 14:55
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از amir-admin به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: police /

برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !
پرش به انجمن :