loading...
مجله سرگرمی تفریحی جذاب آنلاین
آخرین ارسال های انجمن
امیر بازدید : 1319 شنبه 17 خرداد 1393 نظرات (2)

اس ام اس عاشقانه جديد ويژه نيمه خرداد 93

 

پســر : سـلـام عــزیـــزم، چطــورے؟

دختــر : سـلـام گلـــم، خیـلے بــد ..
پســر : چــرا؟ چے شــده؟
دختــر : بـایـد جـدا بشیـــم
پســر : چـــــــــرا ؟
دختــر: یــہ خـانـوادہ اے مـטּ رو پسنــدیــدטּ واســہ پســرشــون، خـانـوادہ منــم راضیــטּ ..
 الـانــم بـایــد ازت تشڪر ڪنــم بخـاطـر همـہ چیــز و بـایــد بــرم خــونـہ
 چــوטּ مـــادر پســرہ اومــدہ میخــواد مــטּ رو ببینــہ…
 پســر : اشڪات رو پــاڪ ڪــטּ…تــا بهتـــر جلــو چشــم بیـــاے…
 چــوטּ مــادرم نمیخــواد عــروسـش رو غمگیــטּ ببینــہ… !!
 امیــــــــدوارم ایــن روز بـــــــرای همـــه اتفـــــــــــاق بیفتــــــــــه,,,

 

خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان

/باید از جان گذرد هرکه شود همدمشان

/روزی که سرشتند ز گل پیکرشان

/سنگی اندر گلشان بود همان شد دلشان

 

 

زن باس وسط شب آرومکی بیدار شه سجاده پهن کنه نماز شب بخونه

و برای آقاش دعاکنه و خدارو شکر کنه
مرد هم باس بیدارب شه آروم سجادشو پهلو سجاده خانمش پهن کنه
و برای خانومیش دعا کنه...

 

 

اکنون اگر چه در قلبم نیستی،اما به حجم تمام سکوتی که در قلبم گذاشتی،دوستت دارم...!

 

دَســـت‌ هــایِ "تــو" تَصــمیـــم بـــود. 


بـــایَـــد "مـــی‌گِــرفـــتَــم" وَ دور مـــی‌شُــدَم ....

 

میـــــدونی عشق چیه؟
یعنی اینکه وقتی کنارته گذر زمان رو اصن حس نکنی
یعنی وقتی هست همه چی خوبه خوبه
وقتی نیست همه چی داغون داغونه
یعنی صداش خاصترین صدای دنیاست
یعنی قهر کنه دنیات کابوسوار میشه
یعنی همین که باهاش خداحافظی کردی همون لحظه دلتنگش بشی
و خعلی چیزهای دیگه که باز بهتون میگم @_@

 

 

قصه این بود شبی از میان این همه شب در اسمان تاریک و پهناور سیاهی گوش تا گوش ستاره بود و ستاره, ستاره هایی که میدرخشیدند گویی معشوقه شان را پس از سال ها در کوچه باغ اناری دیده اند و از فرط خوشحالی در پوست خود نمیگنجند لحظه به لحظه انتظار فروپاشی این عاشق را میکشیدم غافل از اینکه عشق جاذبه است نه دافعه

 

 

مخالف من .ما نمیشه.....تو میشه .چون من هر ثانیه به فکر توام و دلتنگ تو .اما تو حتی یک ثانیه هم یادم نمیکنی

 

مــــرد بـاس وقـتـی مـیـره خونــــه .. سـر ِ زنـش ی عـربــده بـکشــه بـگـه هـی دخـتـره بـابـات .. بـیـا تـو بـغـلـم کـه سـرم واســه بـوسیــدنـت درد مـیـکنـــه

 

چه بی اعتنا رفتی 

نفهمیدم حس من واست یه تفریح بود 
یاس

 

چشمان تو تنها چراغ "سبز"یست که مرا "متوقف" کرد..!

 

خوشا به من که دست تو پرواز هدیه میکند
خوشا به تو که عاشقت صد بار گریه میکند
خوشا که قامتم رسد به میوه ی خیال تو
رسیده ای,نچینمت,منم حریف کال تو

 

 

گفتی دوستت دارم

و من به خیابان رفتم...
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود...

 

امروز صبح به ایستگاه قطار رفتم
برای همه ی مسافران دست تکان دادم
بی محابا به همه ی شان لبخند زدم
آخر شنیده ام
این قطار از کنار خانه ی تو می گذرد
بانو . . .
(درخت کاج هنوز شکوفه میدهد)

 

 

سهم تو از من هرچه بود،سپردی اش به باد ...

سهم من از تو هرچه بود ،هست ... با همان طراوت و گرمای آغازین 
عزیز میدارمش . تا آخرین نبضِ بودن !تا لحظه ی سپردن به خاک

 

سر به سر رویاهایم نگذار ...

مگر نمی بینی آرام گرفته اند تا رویاهای تو به سرانجام برسند ....

 

" گاهی آدم

دل اش
فقط یک "دوستت دارم" می خواهد 
که نمیرد ...! "

, افشین صالحي

 

اگر از اين سري مطالب خوشتون اومده براي مطالعه ادامه به ادامه مطلب مراجعه كنيد ...

امیر بازدید : 1965 پنجشنبه 14 آذر 1392 نظرات (1)

vafaye-eshgh

رمان ایرانی و عاشقانه وفای عشق | maryam banoo482 کاربر انجمن نودهشتیا نام کتاب : وفای عشق 

رمان ایرانی و عاشقانه وفای عشق | maryam banoo482 کاربر انجمن نودهشتیا حجم کتاب : ۲٫۸۹ مگا بایت

رمان ایرانی و عاشقانه وفای عشق | maryam banoo482 کاربر انجمن نودهشتیا تعداد صفحات : ۳۱۳

رمان ایرانی و عاشقانه وفای عشق | maryam banoo482 کاربر انجمن نودهشتیا قالب کتاب : PDF

رمان ایرانی و عاشقانه وفای عشق | maryam banoo482 کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه داستان :

این رمان حقیقتی است . راجع به دختری به نام محیا که دانشجوی سال سوم کامپیوتر و از خانواده ای مرفه میباشد و به دلیل علاقه ی زیاد به نواختن پیانو تصمیم به شرکت در کلاس پیانو را دارد.
در این بین محیا که تا به حال ذهن و فکرش به تحصیل بوده است و نیز از سر غرورش هیچ پسری نتوانسته توجه او را به خود جلب کند؛ با عرشیا آشنا میشود و بی خبر از اینکه عرشیا کیست و این آشنایی ناگهانی  به کجا کشیده خواهد شد..؟……

دانلود در ادامه مطلب ...

 

امیر بازدید : 826 دوشنبه 13 آبان 1392 نظرات (0)
چه ساده بودم
آن هنگام که می پنداشتم
شکستن دل کسی
ناگوارترین حادثه ی عالم است.
امروز که دلم شکست
عالمی تکان نخورد
به سادگی خودم می خندم !!
چه ساده بودم
امیر بازدید : 497 یکشنبه 12 آبان 1392 نظرات (0)

دختری که مسخره بازی درمیاری نیگات می کنه

و چشمهاش برق می زنه و زیر لب می گه عزیزم...!!

دختری که روسری بد رنگ رو که براش خریدی سر می کنه

و میاد به دیدنت...!!

دختری که وقتی قدم می زنید و یه پسر خوش تیپ تر می بینه،

خودش رو بیشتر می چسبونه بهت...!!

دختری که وقتی از همه شاکی هستی و داد می زنی ،

هیچی نمی گه، فقط آروم دستتو می گیره...!!

دختری که روز زن براش یه شاخه گل می خری ،

با به لبخند غمگین می گه مهم خودتی...!!

این دخترو حق نداری اذیت کنی...!

 

دختري كه ...

امیر بازدید : 1048 جمعه 10 آبان 1392 نظرات (1)

از سا ختـــــــار دنـــیــــــــا

اطلاع زیادی ندارمـــــــــ....

ولــــــی من هم دوســــت داشتـــــــــم

دنیـــــــــــای كســـــــی باشــــــــم...!!!

دنياي كسي بودن

امیر بازدید : 1008 جمعه 10 آبان 1392 نظرات (0)

سـکـــــــه ی زنـدگـیم

شـیـــــــر نـدارد

امــــــــا

هـمـیـن خـطـی

کـه مـــــــرا بـه تــــــو

وصـــــــــــــــــل

نـگـه مـی دارد را

دوســـــــت دارمـــ …

 

زنديگم شير ندارد

امیر بازدید : 1336 جمعه 10 آبان 1392 نظرات (0)

آغوش خدا

 

منو تو اغوشت بگیر خدا میخام بخابم

اخه تو تنها کسی بودی که دادی جوابم

منو تو اغوشت بگیر میخام برات بخونم

روی زمین چقدر بده میخام پیشت بمونم...

امیر بازدید : 653 پنجشنبه 09 آبان 1392 نظرات (0)

عاشق پسر خاله کلاه قرمزیم!!دیدی رفت یه کیک مسمومو تنهایی خورد تا بقیه مریض نشن!
بهش گفتن :خب چرا ننداختیش دور ؟گفت:خب!
مورچه ها میخورن، به مورچه ها که نمیشه سرم وصل کرد
این یعنی آخر معرفت.........

به یاد همه رفقای با معرفت قدیم  . کاش کمی از این معرفت پسرخاله تو بچه های الان بود

 

معرفت

امیر بازدید : 572 پنجشنبه 09 آبان 1392 نظرات (0)

مي بخشم كساني را كه هر چه خواستند

با من

با دلم

با احساسم كردند...

و مرا در دور دست خودم رها كردند

و من امروز به پايان خود نزديكم...

پروردگارا به من بياموز

در اين فرصت کم حياتم...

آهي نكشم

براي كسانيكه دلم را شكستند...

آلونک دلتنگی من

امیر بازدید : 491 دوشنبه 15 مهر 1392 نظرات (0)


وقتــي "مجــازي" دل بستي ،

"مجازي" وابستــه شدي ،

و "مجازي" عاشـقـــ شدي ،

منتــظر روزي باشـــ كه

"واقعي" دل بكَنــي...

"واقعــي" بغضــ كني...

و "واقعي" اشكــــ بريزي و خاكستـــر بشـــي...

امیر بازدید : 2726 یکشنبه 14 مهر 1392 نظرات (0)
در ميان گريه هايم

همچو يک شمع مذابم

در ميان آرزوها

چون کويري در سرابم

چشمه ايي خشکيده از امواج آبم

من سرودي در گلو بگرفته از غم

من چو فانوسي به طاق بيکسي مأوا گرفتم

شمع بي نورم که در فانوس جانم جا گرفتم

قوي تنهايم که در تنهايي خود

رفته ام از ياد ياران دير ساليست


امیر بازدید : 407 شنبه 13 مهر 1392 نظرات (0)



دعا میكنم كه هیچ گاه چشم های زیبای تو را


در انحصار قطره های اشک نبینم

دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

همیشه از حرارت عشق گرم باشد

من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم

که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند





امیر بازدید : 450 یکشنبه 24 شهریور 1392 نظرات (0)
دلتنگی همیشه از ندیدن نیست
لحظه های دیدار با همه ی زیبایی گاه پر از دلتنگیست
::
::
اگه چشمات تر شد
اگه دلت تنگ شد
اگه دیگه نبود کسی
امید و هم نفسی
بدون که هست اینجا کسی
که تو واسش همه کسی
::
::
می گن دلتنگی قشنگ ترین هدیه ی عشقه
حالا من با این هدیه ی قشنگ تو چی کار کنم؟
::
::
تو هرگز دلتنگی چشمانم را ندیدی
و تصویر خاموشی قلبم را در روشنای آرزوهایت
دیگر انتظارت را به انتظار نخواهم نشست
برو مسافر جاده قدم های تو را دلتنگ است
::
::
روزهای خوب باهم بودنمان گذشت
دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان !
دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت
بوسه بر روی گونه زیبایت تنگ شده است
کاش دوباره آن روزهای شیرین عاشقی مان تکرار می شد
امیر بازدید : 530 چهارشنبه 20 شهریور 1392 نظرات (2)

pic131_www.jahaniha.com_6

دلتـــــــــــنگمـــــــــــ

تنهـــــــــــایمــــــــــ

امـــــــــــا دیگـــــــــــر دلتنگـــــــــــی هایمـــــــــــ فـــــــــــایدهـــــــــــ ایـــــــــــ نـــــــــــدارد

چـــــــــــون کســـــــــــیـــــــــــ بـــــــــــه دلتـــــــــــنگیـــــــــــ هایمـــــــــــ توجـــــــــــه نمی کنـــــــــــد....

امیر بازدید : 510 سه شنبه 19 شهریور 1392 نظرات (0)
دلتنگی همیشه از ندیدن نیست
لحظه های دیدار با همه ی زیبایی گاه پر از دلتنگیست
::
::
اگه چشمات تر شد
اگه دلت تنگ شد
اگه دیگه نبود کسی
امید و هم نفسی
بدون که هست اینجا کسی
که تو واسش همه کسی
::
::
می گن دلتنگی قشنگ ترین هدیه ی عشقه
حالا من با این هدیه ی قشنگ تو چی کار کنم؟
::
::
تو هرگز دلتنگی چشمانم را ندیدی
و تصویر خاموشی قلبم را در روشنای آرزوهایت
دیگر انتظارت را به انتظار نخواهم نشست
برو مسافر جاده قدم های تو را دلتنگ است
::
::
روزهای خوب باهم بودنمان گذشت
دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان !
دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت
بوسه بر روی گونه زیبایت تنگ شده است
کاش دوباره آن روزهای شیرین عاشقی مان تکرار می شد
امیر بازدید : 819 سه شنبه 19 شهریور 1392 نظرات (1)




وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.

یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟

از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه می‌کرد. می‌دانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگی‌اش آمده است. اما واقعاً نمی‌توانستم جواب قانع‌کننده‌ای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش می‌سوخت.

با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود می‌تواند خانه، ماشین، و ۳۰% از سهم کارخانه‌ام را بردارد. نگاهی به برگه‌ها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که ۱۰ سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبه‌ای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمی‌توانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفته‌ها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکم‌تر و واضح‌تر شده بود.

روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی می‌نویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمی‌خواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمی‌خواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود.

برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر می‌کردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابل‌تحمل‌تر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم.

درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقه‌ام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقه‌ای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد.

از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازه‌کاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود ۱۰ متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.

در روز دوم هر دوی ما برخورد راحت‌تری داشتیم. به سینه من تکیه داد. می‌توانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکرده‌ام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروک‌های ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کرده‌ام.

در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که ۱۰ سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقه‌ام نگفتم. هر چه روزها جلوتر می‌رفتند، بغل کردن او برایم راحت‌تر می‌شد. این تمرین روزانه قوی‌ترم کرده بود!

 

یک روز داشت انتخاب می‌کرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباس‌هایم گشاد شده‌اند. یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که می‌توانستم اینقدر راحت‌تر بلندش کنم.

یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصه‌هاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.

همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون می‌ترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان.

اما وزن سبک‌تر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی می‌توانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردن و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. می‌ترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پله‌ها بالا رفتم. معشوقه‌ام که منشی‌ام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمی‌خواهم طلاق بگیرم.

او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانی‌ام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمی‌خواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خسته‌کننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا می‌فهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روی او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقه‌ام احساس می‌کرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پله‌ها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گل‌فروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت می‌کنم و از اتاق بیروم می‌آورمت.

شب که به خانه رسیدم، با گلها دست‌هایم و لبخندی روی لبهایم پله‌ها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است! او ماه‌ها بود که با سرطان می‌جنگید و من اینقدر مشغول معشوقه‌ام بودم که این را نفهمیده بودم. او می‌دانست که خیلی زود خواهد مرد و می‌خواست من را از واکنش‌های منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند. حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم.

جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، دارایی‌ها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم می‌آورد اما خودشان خوشبختی نمی‌آورند.

سعی کنید دوست همسرتان باشید و هر کاری از دستتان برمی‌آید برای تقویت صمیمیت بین خود انجام دهید.

با به اشتراک گذاشتن این داستان شاید بتوانید زندگی زناشویی خیلی‌ها را نجات دهید


اين مطلب را هر جايي دلتان خواست به اشتراك بذاريد



فيس بوك... توييتر... و شبكه هاي اجتماعي ايران



از خانم الهام سادين بابت ارسال اين مطلب زيبا سپاسگذاريم





امیر بازدید : 601 چهارشنبه 30 مرداد 1392 نظرات (1)

به رازهای آفرینش ایمان می آورم
قصه ی ما
داستان همان پروانه ای ست
که در آن سویِ سرزمین های ناشناخته ی عشق
پرواز میکند…
… مثلِ تو…
تو در ورایِ ماورای من


__***_______جذاب آنلاين_______***__



بغض هایم را به آسمان سپرده ام

 خدا به خیر کند باران امشب را


گریهگریهگریه


__***_______جذاب آنلاين_______***__


به جای پاک کردن اشک هایتان، آنهایی که باعث گریه تان می شوند را پاک کنید..


__***_______جذاب آنلاين_______***__


این روزها انسان ها تنهاییت را پر نمی کنند، فقط خلوتت را می شکنند

...

__***_______جذاب آنلاين_______***__


به بی قراری هایم خرده مگیر

دل است عقل که نیست

اگر شعور داشت نمی گرفت...

__***_______جذاب آنلاين_______***__


عشق + اهمیت = مادر
عشق + ترس = پدر
عشق + کمک = خواهر
عشق + دعوا = برادر
عشق + اهمیت + ترس + کمک + دعوا + زندگی = رفیق …


__***_______جذاب آنلاين_______***__

خیلی سخته دلت هوای یه نفر رو بکنه
ولی نتونی بگی
خیلی سخته دلت بخواد صداش رو بشنوی
ولی نتونی زنگ بزنی

__***_______جذاب آنلاين_______***__

می نویسم که تو بخوانى، اما حیف !
دیگران عاشقانه هاى مرا می خوانند و یاد عشق خودشان می افتند !
و تو… حتى نگاه هم نمی کنى …!

__***_______جذاب آنلاين_______***__

خــــــــــدایـــــــا....!!! بازیچــــــه شدن هیچ وقتــــــــ خوبـــــــــــــ نیستــــــــ جــــــز زمانــــی که در دستـــــــــــهای تـــــــــو باشم... پــــــــــس مـــــــرا بازیچـــــــه ی دستانتـــــــ قــــــرار بــــــده و مـــــــــرا بازیچــــــــه ی دنیایتـــــــــــ قـــــرار مــــــــــده....!


__***_______جذاب آنلاين_______***__

ببین . . .!

سراغ  مرا هیچكس نمی گیرد . . .

مگر كه نیمه شبی . . .

غصه ای . . .

غمی . . .

چیزی . . .

__***_______جذاب آنلاين_______***__

اصلا حسود نیستم اما وقتى دیدم واسه رفیقم اس ام اس اومد کى میرسی خونه عشقم؟

یه ذره دلم خواست.

__***_______جذاب آنلاين_______***__

قایقت می شوم

بادبانم باش

بگذار هرچه حرف پشت مان می زنند مردم

باد هوا شود

دورترمان کند !

__***_______جذاب آنلاين_______***__

بـی تـابــم .....

دلـم تــاب میخــواهد و یــک هــل مـــحکم ...

کـه دلـــم هُــری بریــزد پایــین ..

هرچــه را در خــودش تلنبــار کــرده .. !!

__***_______جذاب آنلاين_______***__

ادامه اس ام اس هاي اختصاصي جذاب آنلاين بخش عاشقانه در قسمت هاي بعدي





امیر بازدید : 513 دوشنبه 24 تیر 1392 نظرات (0)

تنهایی اصلآ هم عجیب نیست

تنهایی، کسی شبیه من است که

نمی داند امروز چند شنبه است...

امیر بازدید : 466 دوشنبه 24 تیر 1392 نظرات (0)

ﺍﺯﻡ ﭘــــﺮﺳـــﯿــﺪند: . . .

ﻣــﻨــﺒــــﻊ ﻧـــــﻮﺷــﺘــــﮧ ﻫــﺎﯾـــﺖ ڪـــﺠــﺎﺳـــــﺖ ؟ . . .

گــفــتــــم ﺯﯾـــﺎﺩ ﺩﻭﺭ ﻧـﯿـﺴـــﺖ . . .

ﯾــــڪــــــــــــ ﻭﺟــﺒــﯿـــﮧ ﺑـــﻐـــﻀــمــــــﮧ . . .!!

امیر بازدید : 470 پنجشنبه 30 خرداد 1392 نظرات (0)

عکس  رمانتیک دختر و پسر در باران عشق

girl and boy in rain

چند دقیقه دیگر 
چند دقیقه دیگر وقت داری 
تا به من نگاه کنی 
به من، به چشمانم، 
و به قلبی که برای تو می تپد 
این شب و این باران 
و تو 
چند دقیقه دیگر وقت داری 
تا به من نگاه کنی 
پیش از آن که کاملا ً تمام شوم
امیر بازدید : 517 شنبه 18 خرداد 1392 نظرات (0)
  وقــتــی تــو حــرفــهــایــم را نــمــیــخــوانــی . . . چــه تــفــاوتــی دارد ؛  
                                                                                                                            کـه حـــرف دلـــم را بـنـویـسـم یـا از بـــغـــل دســـتـــی ام کـپـی کـنـم                                          
امیر بازدید : 424 یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

جنگل …

فقط سوختنی نیست …

خوردنی هم هست …

من یک جنگل چوب سادگی ام را خورده ام … 

خدایا من چقدر ساده بودم

امیر بازدید : 531 یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

تلخیـــــــ الکلـــــــ رو بهــــــ جونــــــــ میخرمــــــ

فقط واسهـــــــــ اینکهــــــ

موقع خوردنش بگمــــــــ

میخورمـــــــ بهــــــ سلامتیـــــــ اونی کهــــــــ

هیچ وقت نفهمــــید

چقدر دوســـــش دارم

ali_bestboy111 بازدید : 659 پنجشنبه 29 فروردین 1392 نظرات (0)

آجر می چینم روی هم دور تا دورِ بودنــــم. . .

آنقـدر که دیــواری شود

تا هیچ احسـاســی نـتوانــد سَــرَک بکشد

و سَر به سَرم بگذارد. . .

من جــایی از دیــروز جــا مانـــدم

که دست هایم را زیرِ بــــــاران شستم از “عشــــق” !


http://ups.night-skin.com/up-91-10/tumblr-m5fc70rIhi1rod6j2o1-500.gif

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3166
  • کل نظرات : 861
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2212
  • آی پی امروز : 160
  • آی پی دیروز : 231
  • بازدید امروز : 549
  • باردید دیروز : 1,440
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 6,713
  • بازدید ماه : 25,541
  • بازدید سال : 178,147
  • بازدید کلی : 13,457,268
  • کدهای اختصاصی